منتظرم بیای حرف بزنیم...ولی اگر نمیایی ؟ ؟ ؟ بدی خوبی دیدی حلال کن...باید الکی اصرار نکنم ..زورکی نمیشه با تو بود رفتن بهتره.....امیدوارم موفق باشی و خوشبخت و به هرچی میخوای برسی..تو تکلیفت با خودت معلوم نیست....حتی حرفم نزدی این مدت بهم ..قشنگ معلومه منا یادت رفته.....این مدت من خیلی اذیت شدم
خوردم کردن ....توهین شنیدم...بی ادبی نگردم ولی حرمتما کسی نگه نداشت....دلیل این حرفها را نفهمیدم....ولی خب همه زمین زمان گفتن انتخابت غلطه....شاید فراموشم کردی و ..... منم باید فراموشت کنم....یاد گرفتم تلاش کنم...یاد باید بگیرم دل کندنا.... یاد گرفتم خانواده ام مهمه برام نمیتونم تحمل کنم به خانواده ام همین کسی توهین کنه الآن هرکی باشه حرف بزنه زنده نمیذارمش بهشا ....یاد گرفتم آدمها شبیه حرفاشون نیستن...همه بلدن دروغ بگن...خیانت کنند....نقش بازی کنند.... یاد گرفتم منم خدایی دارم که خودش میدونه چی خوبه برام... خدا خواسته چشممو باز کنم.....درست زندگی کنم....خیلی چیزها برام مهم نیست دیگه.... حتی اگرم پیام میدادی باید حضوری می
دیدم...میدونم از تو بخاری گرم نمیشه و جرات هیچی نداری....منم توقعی
ندارم...بدی خوبی دیدی حلال کن همین..منم خودما جمع و جور میکنم میرم پی زندگیم....حداقل هرکی بیاد تو زندگیم خوردم نمیکنه...توهین نمیکنه... بدبیراه نمیگه......خداجون مرسی که هستی....بدی خوبی دیدی حلال کن دیگه سراغمو نگیر...منم فراموشت میکنم...زورکی نمیشه موند با تو....تو ولم کردی...نمیشه به زور نگه داشت بهتا...خیلی وقته رفتی...میخواستی
حرفی میزدی....خدانگهدار....کاری که تو باهام گردی عاشقم کردی و یه جوری رفتی....که نه میتونم بیام سمتتت چون بی ادبی میکنند...ونه میتونم کسی را تو زندگیم قبول کنم.....بیارم تنها...
ادامه مطلبما را در سایت تنها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : zzeneo بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 18 بهمن 1402 ساعت: 12:15